بسم الله الرحمن الرحیم
شب هفتم محرم هم فرا رسید
حسنا را لباس حضرت علی اصغر به تن کرده، در مردانه فرستادم..
در آن لحظه ها فقط دلم یک چیز می خواست
که حسنا برگردد.
نه گریه اش..
نه بی تابی اش..
نه صدای اطراف..
هیچ کدام را نمی شنیدم
فقط منتظر بودم که بغلم را برایش باز کنم..
پ. ن:
برای آرامش دل حضرت قرآن را باز کردم و دعا کردم
سوره ای که حضرت رباب دوست داشته باشند برایشان بخوانم.
سوره محمد(ص) باز شد..
تقدیم به روح پر وسعت او که برای دینش بخشنده ترین بود..